zahrataraneh
![]() ![]() ![]()
|
پاسخ 75 : از ما بهترون 2|zahrataraneh پست هفتاد و دوم از ما بهترون 2 **************************************** خطاب به رامبد میگم : باید بالاخره یه جوری گلیم خودمو از آب بیرون بکشم ، اگه اینطوری نبودم که تا حالا مرده بودم . سکوت میکنیم . اما نگاه خیره ی رامبد رو حس میکنم . ظاهرا اونم از تغییرات خلقی من مطلع شده . به رامبد میگم : عصر می خوام برم خرزهره پیدا کنم ، تو خونه بمون ، اگه مهین اومد پشت در نمونه . -خرزهره ؟ برای چی؟ با بی حوصلگی میگم : می خوام یه خرزهره درست مثل اونی که جهانمیری داره درست کنم و جاشونو عوض کنم. رامبد با ناراحتی میگه : چرا یه طوری حرف میزنی ؟ناراحتی یا خسته ؟ شیر آبو میبندم و میگم و رو به رامبد میگم : تو چیکار به کار من داری ؟ مگه تو میگی داری چیکار می کنی ؟ مگه من میدونستم تو از صبح تا حالا کجا رفته بودی؟ -خب تو اصلا پرسیدی؟ -آره ....صب که ازت پرسیدم.... -خب اون صب بود ، الان پرسیدی از کجا میام ؟ -من گفتم که .... -ببین تو الان پرسیدی؟ لحظه ای مکث میکنم و میگم : خب تا الان کجا بودی؟ -خشایثو دیدم ... -خشایث؟! -آره ، ...اون گفت که محافظ خونه تا 5 بعد از ظهر ای بین میره ، تا قبل از اون باید جا مونو عوض کنیم . -کجا بریم؟ -اونش دیگه با من ، ولی باید یه جوری بریم که کسی متوجه رفتنمون نشه . -دقیقا منظورت کیاس؟ -چه میدونم ، آرین ، مامورای سازمان ، شایدم دار و دسته ی غلام... به طرف حوله ی روی اپن میرم و میگم : در واقع می خوایم از دست سازمان فرار کنیم ؟ رامبد لبه ی میز میشینه و میگه : به طور نا محسوس ...... -چطوری ؟ نکنه انتظار داری جیم شم؟ -نه ، باید صب کنیم تا این دختره که می گی بیاد. -وای رامبد ! خیلی بی ادبی ! اسمش مهینه .....میدون وقتی تو که برادر منی دوست منو اینطوری خطاب میکنی برادر دوستای منم ، منو اینطوری خطاب میکنن؟ -ای بابا چقد گیر میدی ، همون مهین دیگه .....مگه تو دوستی داری که برادرشون یه همچین غلطی کنه؟ به طرف یخچال میرم و میگم : بله مهین دوست منه .....اون خیلی دختر خوبی بود ، از بس من باهاش بد اخلاقی کردم ، گذاشت و رفت. ************************************* |
||||||||||
چهارشنبه 23 بهمن 1392 - 15:52 |
|
![]() |
1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 - |