از ما بهترون 2|zahrataraneh - پاسخ 73

::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
زمان جاري : شنبه 23 تیر 1403 - 5:29 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
zahrataraneh آفلاين



ارسال‌ها : 179
عضويت: 19 /7 /1392
سن: 20
تشکرها : 23
تشکر شده : 148
پاسخ 73 : از ما بهترون 2|zahrataraneh

پست هفتاد و دوم از ما بهترون 2

*************************************

تا

رسیدن به کلاس زبان ، ساناز مدام ازم تعریف و تمجید میکنه و میگه : ایول

سحی جون ! دوست خودمی دیگه ، مگه نه نیلو...اگه نمی تونست مخ نادری رو بزنه

که دیگه رفیق ساناز نبود ....

نیلو میگه : واه واه واه ساناز خانوم ، تو که هر دفه سر کلاس نادری موشی ، از سنگ صدا در بیاد از تو صدا در نمیاد .

ساناز میگه : من شرایطم فرق میکنه ، حداقل تو باید شرایط روحی منو درک کنی....

نیلو

میخنده . از فکر جهانمیری بیرون میام و به ساناز نگاهی میندازم . بدون

مقدمه چینی میگم : میدونی ساناز ، قبلا یه رفیقی داشتم که کپ خودت بود .

-جدی ! شاید خودم بودم !

-نه

، اون اسمش سهیلا بود ، خیلی شبیه تو حرف می زد ، البته اون داش مشتی تر

از تو بود ، موهاشم همیشه پسرونه میزد ، این اواخرم چون احساس کردم بهم نظر

داره باهاش بهم زدم .

نیلو میگه : ای کلک ! تو کی از این رفیقا داشتی و ما خبر نداشتیم ؟

قیافه ای جدی به خودم میگیرم و میگم: راستش بچه ها من یه مدت با از ما بهترون می گشتم ، سهیلا هم یه جن بود ....

ساناز و نیلو می زنن زیر خنده . آخه واقعا این حرف خنده داره ؟

کلاس

زبان به سرعت میگذره . حتی از کلاس قای جهانمیری هم خسته کننده تره . اصلن

نمی خوام بهش فک کنم . مزخرف ترین کلاسی بود که در تمام عمرم توش شرکت

کرده بودم . فقط دو ساعت از عمرمو حروم کردم .

بعد

از کلاس از نیلو و ساناز خداحافظی میکنم و به سرعت به خونه بر میگردم .

روز پر مشقتی بود . لباساممو عوض میکنم و مشغول آماده کردن ناهار میشم .

صدای گوشیمو بلند میکنم تا صدای آهنگ توی فضای خونه بپیچه :

حق با تو بود یه جا باید تموم شه

تا کی روزات به پای من حروم شه

خزونمون منتظر بهار نیست

حق با تو بود رسیدنی تو کار نیست

من یه جنم ، .....من ساحل نیستم .......من باید برگردم خونه . ینی الان سنا چیکار میکنه؟

سریع برنجو آبکشی میکنم .

یکی بود و یکی نبود

باشه برو بود و نبود

حق با توئه همه کسم

منم بدم عیب از تو نبود

تقصیر منه که الان باید تنهایی ناهار بخورم . تقصیر منه که الان سنا پیشم نیست . حالا دیگه هیشکی رو ندارم ....

حق با توئه روزا دیگه یه رنگ نیست

انگاری عاشق شدنم قشنگ نیست

تو راس میگی پی ما رو زمینه

تو راس میگی منطق دنیا اینه

حق با تو ئه ، حق با تو بود همیشه

تقدیر ما هیچ وقت عوض نمیشه

انگار دیگه با این چشای قرمز

باید بهت بگم گلم خدافظ ، خدافظ ، خدافظ...................

تقصیر

منه که دارم آرشو هم از دست میدم . من بزدل بودم که تو روی رامبد وا

نستادم . گذاشتم برام تصمیم بگیره .....اما همه چیز که دست من نیست

......من اگه آرش بخواد می مونم........از این جا به بعد کار خودشه

......اگه بر گرده ، اگه فراموشم نکرده باشه ......

بهم گفت که دوسم داره

بهم گفت منو می خواد

بهم گفت اگه پاش باشه

تا ته حادثه می آید

بهم گفت که نفس هاشم ، اگه باشم می مونه

بهم گفت شور بودن رو از توی نگام می خونه

دروغ گفت....دروغ گفت...............................

-اهم اهم!

متوجه رامبد میشم که توی چهارچوب در آشپز خونه وایساده . دستامو میشورم .

-سلام رامبد ، کی اومدی پسر؟

-همین الان...

و در همین حال به طرف یخچال میره و بطری آب رو سر میکشه .

نگاهی به سر و وضعش میندازم . شلوار تنگ با تی شرت جذب. چرا صبح متوجه نشدم؟

-از کی تا حالا اینقده قرطی شدی؟

رامبد بطری رو از دهنش جدا میکنه و متعجب به سر تا پاش نگاهی میندازه و میگه : به من میگی قرطی؟

-وای ببخشید حواسم نبود که کسی حق نداره تو کار جنابالی دخالت کنه.

بر

میگردم و مشغول شستن ظرفا میشم . رامبد میگه : از کی تا حالا اینقده کد

بانو شدی ؟ تا پیش مامان بودی که دس به سیاه و سفید نمی زدی...

توی دلم میگم : از وقتی که تصمیم گرفتم با آرش ازدواج کنم!

چهارشنبه 23 بهمن 1392 - 15:52
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 -