zahrataraneh
|
پاسخ 72 : از ما بهترون 2|zahrataraneh پست هفتاد و یکم از ما بهترون 2 ************************************ ساعتی بعد ، کلاس بلافاصله با گفتن خسته نباشید از طرف دانشجویی تموم میشه . جهانمیری هم که انگار منتظر این لحظه بود ، بلافاصله کیفشو بر میداره و میره . قبل از این که بتونم خودمو بهش برسونم ، دختری با قد یک متر و هشتاد جلوی روم ظاهر میشه و میگه : خدا خیرت بده ساحل...نادری سه فصل از ادبیاتو حذف کرد . با دیدن چشمای گنده ی دختر کپ میکنم . خدایا! این دیگه کیه؟ با حالت گیجی میخندم و میگم : چی ؟ نادری کیه؟ از اون ور ، پسری با موهای فرفری میگه : خداییش کی فکرشو میکرد نادری از خر شیطون پایین بیاد . کمی به مخم فشار میارم . پس بالاخره نادری حاضر شد چن تا از فصلا رو حذف کنه . یه دختر دیگه ، میگه : چطوری مخشو زدی؟ با لبخند میگم : فقط یه مشت چرت و پرت گفتم .... دختر قد بلنده میگه : اون طور که تو باهاش حرف زدی من گفتم دیگه این ترم افتادی ، ولی خودش دیشب پیغام داد که فصل 3 و 7 و 8 ادبیات حذفه! یه پسری از اون طرف کلاس داد میزنه : ادبیات سه فصلش حذفه ؟ کی گفته؟ یکی از دخترا ، با زبون درازی میگه : انگار خیلی از دنیا بی خبری نیما خان ، دیشب تو اتوماسیون زده بود . از دست رفت ....جهانمیری پرید و من هنوز لای یه مشت دانشجوی اعصاب خورد کن گرفتارم . کوله پشتیمو روی شونه ام جا به جا میکنم و از طرفدارام خداحافظی میکنم . تا اونا به خودشون بیان من دیگه روی راه پله ها در حال رفتن به اتاق جهانمیری ام. اما بخشکی شانس! پرنده پرید! در اتاقش قفله! راهی که اومدمو بر میگردم . اگه طرفدارام نبودن الان جهانمیری توی چنگم بود . آخه یکی نیس بگه می مردی دهنتو سر کلاس نادری می بستی ؟ د آخه به تو چه ربطی داره که اونا مجبورن دوازده تا فصل امتحان بدن ؟ مگه تو می خوای امتحان بدی ؟ چشمشون کور ، دنده شون نرم ، درسشونه ، باس پاس کنن،... -یا خودش میاد ، یا خبرش... سرمو بالا میارم . ساناز و نیلو ! وای! آخرش از دست این طرفدارام میمیرم ! |
||||||||||
چهارشنبه 23 بهمن 1392 - 15:52 |
|
تشکر شده: | 1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 - |