zahrataraneh
![]() ![]() ![]()
|
پاسخ 70 : از ما بهترون 2|zahrataraneh پست شصت و نهم از ما بهترون 2 ************************************** از خونه میزنم بیرون . این پسرا همشون اعصاب خورد کنن. باید همه شونو از لبه ی تیغ گذروند ...فک می کنن چون پسرن دیگه کسی حق نداره تو کاراشون دخالت کنه . باشه ...منم میدونم چیکار کنم. نور بیشتری از پشت ابرا به چشم میرسه و برفا کمتر شده . ینی دیگه مث دیروز نرم و لطیف نیستن . الان دیگه صاب خونه ی زمین شدن . سوار اتوبوس میشم و کنار زن جوونی میشینم . رو به خانومه میگم : کی میشه این دانشگاه تموم بشه . خانومه اول جا میخوره ، بعد لبخندی میزنه و میگه : دانشجویی؟ -آره ، ترم 5 گیاه شناسی . -جدی؟ مگه چن سالته ؟ -بهم میخوره چن باشم ؟ زیاد زیادش 20 ....ولی اگه ترم 5 باشی باید 22 ...23 سالت باشه . -هنوز 21 سالم نشده ، یه کم جهشی خوندم . خانومه چهره ی کپلی و مهربونی داره . خوش بحال بچه هاش که مامان به این نازی دارن . خطاب بهش میگم : شما کارمندین؟ -اوه! نه....تو یکی از آموزشگاه ها خیاطی تدریس میکنم . -خیاطی ؟ باید کار سختی باشه ، درست میگم : -نه ، اون قدرا هم سخت نیست ، فقط نیاز به ظرافت داره . سری به نشانه ی تحسین تکون میدم و میگم : استادمون ازمون خواسته که خرزهره پرورش بدیم ، شما نمی دونید از کجا میتونم خرزهره پیدا کنم؟ -خرزهره ؟! از همینایی که تو پارکا میکارن؟ تعجب میکنم و میگم : مگه تو پارکا خرزهره میکارن ؟ -آره بابا !...یه عالمه خرزهره تو پارکا هست ، مگه تا حالا ندیدی؟ -اوم...راستش... خانومه با خنده میگه : نکنه از فضا اومدی؟ لبخند شیطنت امیزی میزنم و میگم : نه ...من یه جنم ، زیاد دنیای آدما رو نمیشناسم .... خانومه بیشتر میخنده . گرچه حرفم اصلن خنده دار نبود . آیا واقعیت تا این اندازه خنده دار می باشد ؟ توی ایستگاه بعدی از خانومه خداحافظی میکنم و فورا خودمو به کلاس جهانمیری میرسونم . بازم دانشگاه .....باید توی گزارش ماموریتم چیزای زیادی درباره ی دانشگاه بنویسم . |
||||||||||
چهارشنبه 23 بهمن 1392 - 15:51 |
|