از ما بهترون 2|zahrataraneh - پاسخ 7

::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
زمان جاري : یکشنبه 17 تیر 1403 - 2:16 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
zahrataraneh آفلاين



ارسال‌ها : 179
عضويت: 19 /7 /1392
سن: 20
تشکرها : 23
تشکر شده : 148
پاسخ 7 : از ما بهترون 2|zahrataraneh

پست هشتم از ما بهترون 2

****************************

دفترچه رو چند صفحه ی دیگه ورق میزنم تا به آخرین یادداشتش برسم :

امروز

به این فکر می کردم که من ذاتا آدم بدی هستم که تظاهر به خوب بودن میکنم

یا ذاتا آدم خوبی هستم که تظاهر به بد بودن میکنم ؟ در هر دو صورت اعلام

شکست میکنم . یکی مثل تیرداد مرا دختری خوب و یکی مثل مهناز مرا دختری بد

می داند .

می

بینی؟!...این روز ها بر اثر ندانم کاری هایم ، به زبالستان بزرگی تبدیل

شده ام که با نفس کشیدنم به زندگی ، مرگی دوباره می بخشم . گاهی با خود می

گویم اگر من با گرگیاس یونانی ازدواج می کردم مطمئنا فرزندم اسکندری به

تمام معنا می شد که برای رسیدن به آرامش روحی ، تمام جهان را نابود می کرد .

دفتر رو

میبندم . ..برای خوندن بقیه ی نوشته ها کنجکاوی ندارم . به یاد آرین می

افتم . کاشکی باهاش اونقدر بد حرف نمی زدم . این موجود خیلی مکاره ،...نکنه

نقشه برام بکشه و دوباره یه بلایی سرم بیاره !

علاقه

ای ندارم که درباره ی آرین با شهین حرف بزنم چون شهین و میهن کمتر از آرین

محافظه کار و مرموز نیستن و علاقه ای ندارم که رازامو باهاشون در میون

بذارم .

ای کاش الان آرش اینجا بود . اون حتما راه کارای خوبی جلوم میذاشت .

برای خودم متاسفم ، چقدر دیشب از خودم رنجوندمش ...درسته که اون پوس کلفت تر از این حرفاس ولی....

به

طور کاملا ناگهانی صدای عجیب و غیر عادی ای تمام فضای خونه رو پر میکنه .

گوشم زنگ می زنه طوری که سرم رو با دستام میگیرم . صدا نوسان پیدا میکنه .

به طرف در اتاق میرم و در رو باز میکنم . صدا هنوز ادامه داره . شهین و

میهن جلوی در آشپزخونه وایسادن . مهین به سقف و در و دیوار نگاه میکنه تا

منبع صدا رو پیدا کنه و شهین چشماشو محکم روی هم فشار میده . اون گوشاشو با

انگشتاش گرفته .

صدا کمی آروم میشه ، طوری که گوشامونو باز میکنیم .

مهین میگه :چی بود؟...

شهین در حالی که به طرف اتاق خوابش میره ، میگه : محافظ داره از کار میوفته ؛باید زود تر از این جا بریم!

من و میهن لحظه ای به هم خیره می مونیم و میهن به سرعت خودشو به اتاق خواب می رسونه و میگه : دروغ می گی شهین ! از کجا معلوم!؟...

به اتاقم بر میگردم و گوشیمو از روی عسلی بر میدارم و با شماره ی آرین که دیشب بهم اس داده بود تماس میگیرم .

درست بعد از سه بوق...

-الو بفرمایید!

-سلام ، من آنی ام!

لحظه ای سکوت طاقت فرسا و یهو پسره عین یه روانی میزنه زیر خنده و میگه : سلام ، منم هانی ام!

-ببخشید من با آرین کار دارم!

-مارین؟

-آرین!...

-حالا گارین یا مارین ؟ اینا که میگی کی ان؟

.

.

.

بدون

لحظه ای تردید گوشی رو قطع میکنم . شکی توش نبود که داره منو دس میندازه .

احمق روانی!...توی اتاق به راه میوفتم و مشتمو به کف دست راستم می کوبم !

-پسره ی بی تربیت احمق بی خاصیت!...معلوم نیس با سیم کدوم نخاله ای دیشب بهم پیام داده!...

سرمو

بلند میکنم و به لامپ وسط اتاق نگاه میکنم و میگم : جن توی اتاق ! این

جوری نگام نکن که اصلا اعصاب ندارم ! ...فک می کنی من نمی فهمم ؟ نه! مه

خودم یه عمر این کاره بودم ! برو به اون آرین ، پسر گوگولیه سازمان بگو که

کور خونده اگه فک کرده من باهاش همکاری میکنم و بهش اطلاعات مدم ! نمی ذارم

حتی به اندازه ی یه سر سوزن توی این نقشه دخالت کنه و اون وقت با چاپلوسی

پیش اون خشایث ساده لوح امتیاز بگیره . ...برو بهش بگو کور خونده ، فهمیدی؟

دستمو وسط تخت میذارم و با یه حرکت ، همه ی وسایل روش رو ، روی زمین میریزم و خودمو روی تخت شوت میکنم .

دوشنبه 16 دی 1392 - 12:28
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 -