zahrataraneh
|
پاسخ 7 : از ما بهترون 2|zahrataraneh پست هشتم از ما بهترون 2 **************************** دفترچه رو چند صفحه ی دیگه ورق میزنم تا به آخرین یادداشتش برسم : امروز به این فکر می کردم که من ذاتا آدم بدی هستم که تظاهر به خوب بودن میکنم یا ذاتا آدم خوبی هستم که تظاهر به بد بودن میکنم ؟ در هر دو صورت اعلام شکست میکنم . یکی مثل تیرداد مرا دختری خوب و یکی مثل مهناز مرا دختری بد می داند . می بینی؟!...این روز ها بر اثر ندانم کاری هایم ، به زبالستان بزرگی تبدیل شده ام که با نفس کشیدنم به زندگی ، مرگی دوباره می بخشم . گاهی با خود می گویم اگر من با گرگیاس یونانی ازدواج می کردم مطمئنا فرزندم اسکندری به تمام معنا می شد که برای رسیدن به آرامش روحی ، تمام جهان را نابود می کرد . دفتر رو میبندم . ..برای خوندن بقیه ی نوشته ها کنجکاوی ندارم . به یاد آرین می افتم . کاشکی باهاش اونقدر بد حرف نمی زدم . این موجود خیلی مکاره ،...نکنه نقشه برام بکشه و دوباره یه بلایی سرم بیاره ! علاقه ای ندارم که درباره ی آرین با شهین حرف بزنم چون شهین و میهن کمتر از آرین محافظه کار و مرموز نیستن و علاقه ای ندارم که رازامو باهاشون در میون بذارم . ای کاش الان آرش اینجا بود . اون حتما راه کارای خوبی جلوم میذاشت . برای خودم متاسفم ، چقدر دیشب از خودم رنجوندمش ...درسته که اون پوس کلفت تر از این حرفاس ولی.... به طور کاملا ناگهانی صدای عجیب و غیر عادی ای تمام فضای خونه رو پر میکنه . گوشم زنگ می زنه طوری که سرم رو با دستام میگیرم . صدا نوسان پیدا میکنه . به طرف در اتاق میرم و در رو باز میکنم . صدا هنوز ادامه داره . شهین و میهن جلوی در آشپزخونه وایسادن . مهین به سقف و در و دیوار نگاه میکنه تا منبع صدا رو پیدا کنه و شهین چشماشو محکم روی هم فشار میده . اون گوشاشو با انگشتاش گرفته . صدا کمی آروم میشه ، طوری که گوشامونو باز میکنیم . مهین میگه :چی بود؟... شهین در حالی که به طرف اتاق خوابش میره ، میگه : محافظ داره از کار میوفته ؛باید زود تر از این جا بریم! من و میهن لحظه ای به هم خیره می مونیم و میهن به سرعت خودشو به اتاق خواب می رسونه و میگه : دروغ می گی شهین ! از کجا معلوم!؟... به اتاقم بر میگردم و گوشیمو از روی عسلی بر میدارم و با شماره ی آرین که دیشب بهم اس داده بود تماس میگیرم . درست بعد از سه بوق... -الو بفرمایید! -سلام ، من آنی ام! لحظه ای سکوت طاقت فرسا و یهو پسره عین یه روانی میزنه زیر خنده و میگه : سلام ، منم هانی ام! -ببخشید من با آرین کار دارم! -مارین؟ -آرین!... -حالا گارین یا مارین ؟ اینا که میگی کی ان؟ . . . بدون لحظه ای تردید گوشی رو قطع میکنم . شکی توش نبود که داره منو دس میندازه . احمق روانی!...توی اتاق به راه میوفتم و مشتمو به کف دست راستم می کوبم ! -پسره ی بی تربیت احمق بی خاصیت!...معلوم نیس با سیم کدوم نخاله ای دیشب بهم پیام داده!... سرمو بلند میکنم و به لامپ وسط اتاق نگاه میکنم و میگم : جن توی اتاق ! این جوری نگام نکن که اصلا اعصاب ندارم ! ...فک می کنی من نمی فهمم ؟ نه! مه خودم یه عمر این کاره بودم ! برو به اون آرین ، پسر گوگولیه سازمان بگو که کور خونده اگه فک کرده من باهاش همکاری میکنم و بهش اطلاعات مدم ! نمی ذارم حتی به اندازه ی یه سر سوزن توی این نقشه دخالت کنه و اون وقت با چاپلوسی پیش اون خشایث ساده لوح امتیاز بگیره . ...برو بهش بگو کور خونده ، فهمیدی؟ دستمو وسط تخت میذارم و با یه حرکت ، همه ی وسایل روش رو ، روی زمین میریزم و خودمو روی تخت شوت میکنم . |
||||||||||
دوشنبه 16 دی 1392 - 12:28 |
|
تشکر شده: | 1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 - |