zahrataraneh
|
پاسخ 56 : از ما بهترون 2|zahrataraneh پست پنجاه و پنجم از ما بهترون 2 ******************************************* چن تا صندلی اون طرف تر ، چن تا پسر رو میبینم که یواش یواش حرف می زنن و هر از گاهی زیر چشمی به من نگاه میکنن! روشون زوم میکنم . کم کم صداشون واضح میشه .... -بچه ها حامی اس داده تا رب ساعت دیگه اون جام. -خاک بر سرت فرشاد ، چی بهش گفتی یهو هوایی شد؟ -همونی که شما گفتین ، بهش گفتم دختره برگشته . -حالا جدا از اینا ، ببینین دختره چجور افه میاد ، با اون چشای گربه ایش! -سرتو بنداز سیروس آبرومونو بردی! -اوه اوه اوه بچه ها گمونم فهمید ! -بی خیال بابا ، بذار بفهمه ، دختره ی روانی ! -من از اولشم میدونستم این دختره یه کاسه ای زیر نیم کاسه شه ! -گوساله ! خودت نبودی روش موس موس میکردی؟ -ای بابا...داداشمون می خواسته آمار دختره رو در بیاره ، مگه نه کیوان؟ چرت و پرتاشون سرمو درد میاره . از این پسرای کنجکاو زیاد دیدم و اصلن حال و حوصله شونو ندارم . نگاهی به ساعتم میندازم . یه ساعت و نیم دیگه کنفرانس تموم میشه . این کلاسم حدود دو ساعت طول میکشه . خوبه ! می تونم تو رب ساعت آخر بزنم به چاک! در همین موقع خانوم جوونی با اندام باریک و مانکنی وارد کلاس میشه و از ولوله ی دانشجو ها می فهمم که خود استاده. نمردیم و چشم مون به جمال یه استاد خوش بر و رو روشن شد . بازم سیر فلاکت بار حضور و غیاب و باز هم کنجکاوی پسرا با خوندن اسم ساحل . ایندفه حتی یکی از پسرا که پولیور سبز پر رنگی پوشیده بهم نیشخند میزنه . منم براش ادای آدمای معتادو در میارم ! هنوز عرق استاد خشک نشده که دختری از ردیف اول بلند میشه و میگه : خانم نادری ! برای میان ترم هیچ کدوم از فصلا رو حذف نمی کنین ؟ استاد با قاطعیت میگه : معلومه که نه ، این کتاب که حجمی نداره . پچ پچا بلند میشه. جمله هایی با این مضامین از طرف دخترا به گوش میرسه : -خانم تو رو خدا!... -خانم نادری ، ادبیات کم درسی نیست یکی از پسرا کله شو کچل کرده و کلاه فرانسوی مشکی رنگی گذاشته ، بلند میشه و میگه : ببینید خانم نادری ! شما این فصل 3 و 5 رو واسه میان ترم حذف کنین... دختری با قیافه ی تخس و شیطون به پسره می پره و میگه : پس فصل 8 چی ؟ ادبیات حماسی رو ول کردی رفتی اون فصلای آسونو خذف میکنی؟ پسره هم کم نمیاره و میگه : خب آره ، واسه شما دختر خانوما خوندن لیلی و مجنون و ویس و رامین آسون تره ، کاری ندارین که 600 صفحه رو باس حفظ کرد . جیغ خفیفی به نشونه ی حرص خوردن از طرف دخترا بلند میشه و خود به خود منو میخندونه. نادری میزنه تو کل کل و میگه : بس کنید بچه ها ، خیلی مسخره اس که می خواین از ادبیات به این آسونی ، حذف کنین ! فریاد اعتراض بچه ها یه بار دیگه بلند میشه . |
||||||||||
چهارشنبه 23 بهمن 1392 - 15:46 |
|