از ما بهترون 2|zahrataraneh - پاسخ 53

::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
زمان جاري : شنبه 23 تیر 1403 - 6:16 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
zahrataraneh آفلاين



ارسال‌ها : 179
عضويت: 19 /7 /1392
سن: 20
تشکرها : 23
تشکر شده : 148
پاسخ 53 : از ما بهترون 2|zahrataraneh

پست پنجاه و دوم از ما بهترون 2

***************************************

بی

وقفه اشک میریزم . رامبد بهت کرده . دستمو ول میکنه و باز هم به کوچیک شدن

من نگاه میکنه . خم میشم . زانو هام دیگه تحمل نداره . روی زمین میشینم .

این گریه ی اعلام شکسته . کهنه قبرا باز میشن و مرده ها به راه میوفتن .

یه

بعد از ظهر نسبتا تیره است و تازه وارد مدرسه شدیم . به عنوان مراسم

صبحگاه جن خطاکار رو به تیرک دروازه بستن . بچه ها باید سنگش بزنن . به

خاطر این که آدما رو وقتی که از مدرسه ی ابتدایی تعطیل میشن میزنه . من

هنوز پوزخند میزنم . چون لذت میبرم از این که آدمی رو اذیت میکنم . من اون

جن خطاکارم که حالا بزرگ شدم . و هنوزم لذت میبرم . هنوزم از انجام کارای

بد و غیر قانونی لذت میبرم . من با این خصلتا دنیا اومدم و با این خصلتا هم

میمیرم . من کار چندش آور تبدیل شدن به یه آدمو انجام دادم ، چون از این

کار لذت میبردم . خیلی راحت با زندگیشون کنار اومدم چون اون قدر رمانای

آدما رو خونده بودم که کاملا رفتارا و احساساتشون رو درک میکردم . من یه

گناهکارم و تقاصشم میدم ولی لذت میبرم ....چون ذاتم اینه ...

بعد

از رب ساعت گریه و زاری سرمو بالا میارم . دیگه خبری از رامبد نیست . کار

خوبی کرد که رفت . دیگه تحمل بودن در کنارشو نداشتم . به سرعت به طرف سالن

کنفرانس میرم .

از

این به بعد دیگه من نمیدونم قراره چی بشه ....من همه رو از خودم روندم .

....چون اونا تحمل رو به رو شدن با ذات منو نداشتن . ....هر کی باشه حالش

از موجودی مث من به هم میخوره . ...گاهی اوقات خود منم تعجب میکردم که

چجوری با آدم شدن کنار اومدم چون هیچ جنی حاضر به انجام چنین کاری نبود ولی

من خیلی خوشحال بودم که قراره یه ادم بشم و الانم مشکلی ندارم . من حتی

میدونستم که آدما به قیافه اهمیت میدن ، میدونستم که آدما روزای بارونی

کاپشن و روزای برفی پالتو میپوشن ....میدونستم که عادت دارن اول صبح غذا

بخورن وسط ظهر ناهار بخورن . ...من میدونستم که اونا تو کافه هاشون نخود

بوداده نمی خورن و در عوض قهوه و کیک شکلاتی می خورن ....

این

چیزا رو اکثر جنا نمی دونن . ...اما من میدونستم . ...من میدونستم که اونا

معمولا هفته ای یه بار ای بیشتر به حموم میرن ...من حتی میدونستم که چجوری

آرایش میکنن و مهمونیاشون چقدر با ما فرق داره .

من

جن خطا کاری بودم اما خب از نظر هم نوعای خودم . گناه من مث ساحل میمونه

که دوس داشت روح سرگردون بشه و من خودمو بی گناه تر از اون نمی دونم .

کارای غیر قانونیه من میلیون ها میلیون جریمه داره ....

حواسم

نیست که وارد سالن کنفرانس میشم . کمی به دور و اطراف نگاه میکنم . میشه

گفت کنفرانس خلوتیه . جهانمیری به عنوان یه فرد سرشناس توی ردیف جلو میشینه

. از پله ها پایین میرم تا توی ردیف دوم جا گیر شم . کوله پشتیمو روی شونه

ام جا به جا میکنم و از خودم میپرسم : چرا به رامبد گفتم که آرش ولم کرده ؟

خب ولم کرده دیگه ...کسی که ول میکنه و میره و دیگه خبری ازت نمیگیره ،

یعنی این که دیگه ولت کرده . مگه چیزی غیر از اینم میتونه باشه ؟ تازه به

فرضم که مشکلی براش پیش اومده باشه . من دیگه نمی خوامش ! چون تازه دارم می

فهمم که دوس داشتنش از سر سرگرمی بوده . فقط همین ! اگه آرش بفهمه چی میشه

؟ اونم فک میکنه بهش نارو زدم ...مگه نزدم ؟ معلومه که زدم ...معلومه که

دورش زدم ، معلومه که از اولشم سر کار بوده ...دلیلشم اینه ....من از این

کار لذت میبرم ....مگه غیر از اینه ؟ بذار تاوان بی محلی هاشو بده ،

همونطور که من دارم تاوان بی محلی هامو میدم .

شاید اگه بهش محل میذاشتم ، الان پیشش بودم . ..توی این یه مورد خیلی استادم ، توی بی محبتی کردن ....

اگر ذره ای محبت داشتم که الان تنها نبودم ، اگه با محبت بودم که مهین ولم نمی کرد . اگه با محبت بودم که رامبد الان پیشم بود .

چهارشنبه 23 بهمن 1392 - 15:44
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش