zahrataraneh
![]() ![]() ![]()
|
پاسخ 30 : از ما بهترون 2|zahrataraneh به نام خدا پست سی ام از ما بهترون 2 **************************************** با صدای عذاب آور مهین از خواب بیدار میشم . مهین لباس خوابی شبیه حوله ی حموم پوشیده و موهاشو به طرز مسخره ای بالای سرش جمع کرده و معلومه تازه ماسک روی صورتشو شسته . چشمکی میزنم میگم : سلام پلنگ صورتی ! مهین دست به سینه می ایسته و میگه: واه واه آب رادیاتور! خمیازه ای میکشم و میگم : مهین اگه بدونی دیشب چه فلاکتی کشیدم.... یهو جوش میارم و میگم : چرا قبل خواب اون بخاری رو روشن نکردی؟! مهین میگه : موقع خواب هوا زیاد سرد نبود ، بعدا هوا سرد شد ، راستی برف اومده ها! با خوشحالی به سمت پنجره میرم و به بیرون نگاه میکنم . دونه های برف با ریتم آهنگینی روی زمین میریزن . پس بگو چرا دیشب یهو هوا سرد شد . مهین میگه : فایل ماموریت برای تو هم اومده ؟ کمی فک میکنم و میگم : کدوم ماموریت ؟ -همین ماموریت جدید دیگه ، خرزهره ی توی دانشگاه . همین طور که شکاکانه به برفای جمع شده ی توی حیاط نگاه میکنم ، میگم : آره ، همین دیشب اومد . -پس چرا وقتی ازت پرسیدم طفره رفتی ؟ -فقط محض احتیاط، .... مهین کمی جلوتر میاد و میگه : درست حدس زدم ؟ تو به من اعتماد نداری ؟ رومو بر میگردونم . به چشمای مهین نگاه میکنم و میگم : از دستم ناراحت نشو ، گفتم که فقط محض احتیاط.... پلک مهین میپره . لبخندی میزنم و میگم : ذهنتو درگیر نکن . مگه نمی خوای تو انجام ماموریت به من کمک کنی ؟ مهین میگه : همیشه می دونستم همخونه شدن با یه جن عواقب خطرناکی داره . بی اعتنا به جمله ی مهین ، به طرف هال به راه میوفتم و میگم : مهین تو میدونی این خرزهره چی هست ؟ به چه درد سازمان می خوره ؟ مهین در حالی که دو تا نون رو توی تستر میذاره ، میگه : راستش نمی دونم بهت بگم بانه ، شاید محرمانه باشه . با غیظ به مهین نگاه میکنم . تلویزیونو روشن میکنم و به کمک مهین صبحانه رو روی میز داخل آشپز خونه میچینم . |
||||||||||
پنجشنبه 10 بهمن 1392 - 16:03 |
|