zahrataraneh
![]() ![]() ![]()
|
پاسخ 24 : از ما بهترون 2|zahrataraneh به نام خدا پست بیست و چهارم از ما بهترون ************************************* چشمم به یکی از یادداشتای ساحل میوفته : چقدر عجیبه که مامان امروز ، وقتی که اولین روز رفتنم به دانشگاه بود ، پشت سرم آب ریخت . خب این چه اهمیتی داره ؟ دانشگاه رفتن چه اهمیتی داره ؟ دیشب بابا داشت درباره ی آینده و شغل و زندگی و از این جور چیزا حرف میزد . مگه زندگی خاصی هم وجود داره . هه...خیلی دلش خوشه . من همش داشتم به آرین و حرفاش فکر میکردم . ای کاش تیرداد هم ذره ای از درک اونو داشت . آرین پسر خوبیه . اون میدونه که من از چی ناراحتم . اون میدونه که چقد آدما منو آزار میدن . اون میدونه که چی توی دل من میگذره ....باز مامان داره صدام میزنه . ...صفحه های قبلی دفترمو آتیش زدم . آخه همش درباره ی بقیه بود . ..باز مامان داره صدا میزنه . باید برم ببینم چی از جونم می خواد . لحظه ای توی فکر فرو میرم . آیا شهین هم این نوشته روخونده ؟ می تونم حدس بزنم که آخرین کسی هستم که این نوشته رو می خونه . پس به این ترتیب یه فرضیه میسازم . شهین ساحل رو به آرین معرفی میکنه . اما چرا ؟ خب...آیا فقط به خاطر این که ساحل به متافیزیک علاقه داشته ؟ مثلا من میام شهین رو به آرش معرفی کنم ؟ یا مثلا میام ناهیدو به آرش معرفی کنم ؟ من کاملا به شهین و آرین مشکوکم . اونا دو تا مارمولک هفت خطن . دفتر رو میبندم و شروع به پرسه زدن توی اتاق میکنم . ساعت 5 عصره . مهین داره هفت پادشاهو خواب میبینه . لب تابشو از روی پاش بر میدارم و روی میز میذارم . میام که از هال بیرون برم اما نگاهم روی لب تاب ثابت میمونه . وجدانم بیدار میشه : جاسوسی بزرگترین هنر یه افسره ! -چه سخن نغزی زدی وجدان جان ، ولی می ترسم . -لب تابو بردار ، برو تو اتاق ، روشنش کن و .... -نیس که خودم اینا رو نمی دونستم ، می ترسم یهو این دختره بیدار بشه ! -اونش با من ، تو نگران نباش . -از همین می ترسم دیگه ... -لوس نشو ، تو باید ریسک کنی . -گاهی فک می کنم تو وجدان نیستی ، تو سر دسته ی ارواح پاتوژنی ! لب تابو بر میدارم . در حال رفتن به سمت اتاقم هستم که مهین خرناسه ای میکشه . حالا حتما لازم بود لب تابو ببرم اتاقم ؟! با کله میرم توی اتاق . پشت میز مطالعه میشینم و لب تابو روشن میکنم . بالای گوگل کروم آخرین صفحات باز شده رو پیدا میکنم . روی یه چت روم کلیک می کنم . عجب چت روم آبادی ! این موقع عصر بیشتر از 300 تا کاربر داره . حالا چه غلطی کنم ؟ فک نکنم این جا چیز مهمی نصیبم بشه . از چت روم خارج میشم . دوباره به لیست آخرین پنجره های نگاه میکنم . یه سایت اجتماعی ! |
||||||||||
پنجشنبه 03 بهمن 1392 - 15:10 |
|
![]() |
1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 - |