zahrataraneh
|
پاسخ 2 : از ما بهترون 2|zahrataraneh پست سوم از ما بهترون 2 ************************** در همین موقع برق میره و همه جا تاریک میشه . صدای شهین از هال به گوش میرسه که میگه : زرشک! به اطرافم نگاه میکنم . کوچکترین چیزی قابل دیدن نیست . کم کم احساس ترس به سراغم میاد . پتو رو روی سرم میکشم و خطاب به جن توی اتاق میگم : خیلی جن بیشعوری هستی اگه بخوای بترسونیم! ببین من که یه جنم چجوری دارم میترسم ، وای به حال آدما! انگشتای دستی رو روی کمرم احساس میکنم و با صدای گرفته ، جیغی میکشم و پتو رو محکم تر دور خودم میکشم . -نترس آنی ، شهینم ! وای! پاک ضایع شدم رفت ...سرمو از پتو بیرون میارم . نور صفحه ی موبایل شهین توی چشمام میخوره . با خنده ی احمقانه ای میگم : جوجو کوچولو ...شهین تویی؟ ...این جا چیکار می کنی جیگر؟! -بیا بریم توی هال ، چراغ گازی رو روشن کردم . نگاهی به گلدونای اونطرف خونه میندازم که توی این تاریکی مثل یه هیولای گنده شدن . روی کاناپه میشینم و بعد از خوردن قرصام به خواب عمیقی فرو میرم. همه جا تاریک و سرده . کسی دستامو بسته . حتی پاهامم به پایه های صندلی بسته شده . زبونم از تشنگی به سقف دهانم چسبیده . سرفه ی خش داری میکنم و با صدای کلفتم میگم : کمک! کسی جوابگو نیست . صدای فرود اومدن قطره های آب ، روی زمین صافی به گوش میرسه . بوی نم بارون با بوی بدی مخلوط شده . بویی شبیه بوی آشغال! دوباره سرفه می کنم و میگم : کسی این جا هست؟ از توی تاریکی ، شبه آبی رنگی ظاهر میشه . غلام هجی ! با چهره ای خبیث تر از همیشه . داره به طرفم میاد . زبونم از ترس قفل شده . لبخندی شیطانی میزنه و در آخرین لحظات ، با کیسه ی آب گرم ، مجکم میزنه توی صورتم ! |
||||||||||
دوشنبه 16 دی 1392 - 12:23 |
|
تشکر شده: | 1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 - |