zahrataraneh
|
پاسخ 10 : از ما بهترون 2|zahrataraneh پست دوازدهم از ما بهترون **************************** صبح ، با جمله هایی که از توی اینترنت برای بالا بردن اعتماد به نفس یاد گرفتم ، از خواب بیدار میشم . -اینک گذشته ها و هر چه را که فرسوده و کهنه است کنار می گذارم باشد که نظم در ذهن و تن و امورم برقرار گردد . اینک همه چیز را از نو می سازم ، خیر و صلاح به ظاهر محال ، هم اکنون تحقق می یابد و آن چه غیر منتظره است رخ می دهد ... نگاهی به لامپ وسط اتاق میندازم . -چیه ؟ داری بهم می خندی؟ چش نداری ببینی یه ذره خوشحال و شادان و خندان و سرحالم ؟ به آشپزخونه میرم و یه قالب پنیر در میارم . بعد کره و مربا رو با هم روی میز میذارم . یه کم حلوا شکری و خامه و عسل ... -داری چیکار می کنی؟ سرمو از یخچال بیرون میارم و به شهین با مو های فرفری نگاه میکنم . -می بینی که ...دارم صبحونه آماده میکنم ، برکفست! -اُه پرنسس ! این کارا رو که شما نباید انجام بدید. -پرنسسی از خودتونه ...راستی دیشب برات پشمک خریدیم ! شهین پشت میز میشنه و میگه : نه من پشمک نمی خورم ، برای پوستم بده . -وای مامانم اینا !...برای پوستم بده ... شهین لبخندی میزنه و میگه : خیلی لوسی آنی... -میدونم! با شهین میگیم و می خندیم . من از خاطراتم توی اردوگاه پاسارگاد میگم . از چهارقلو ها با مامان غول پیکرشون . از خشایث و شهرزاد و خلاصه همه ی چیزای خوبی که برام اتفاق افتاده بود . بعد از خوردن صبحونه و انجام چن تا از کارای خونه ، با کمک شهین مرغ رو خورد میکنیم و بهش نمک می زنیم و تو ماهیتابه سرخ میکنیم و بعد میذاریم که واسه خودش بپزه. من سیب زمینی ها رو پوست میکنم و سرخ میکنم و شهین برنجو آب کشی میکنه . یه زرشک پلو با مرغ خوشمزه درست میکنیم . ساعت 11 ظهر ، مهین با سر و صدای ما از خواب بیدار میشه و ما اونو مسخره میکنیم و حسابی دس میندازیم . بعد از ناهار ، برای اولین بار توی تمام زندگیم ظرف می شورم ، البته به کمک مهین . شهین هم سوژه گیر آورده و هی میگه : آفرین ، بشور بشور ، مردا از زنای کد بانو خوششون میاد ... بعدشتم مهین میره سراغ انگری بردز و شهین هم میره که بخوابه . به اتاقم بر میگردم . چشمم می خوره به دفترای ساحل . بی توجه از کنارشون رد میشم . در واقع سعی میکنم بهشون بی توجه باشم . کوله پشتی بزرگی رو از زیر تخت بیرون میکشم و یه سری وسایلو توش جا میدم . شامپو بچه ، حوله با طرح پو ، لیوان خوشکلم که عکس سفید برفی روشه و دفتر یادداشتم با طرح شکرستان که هنوز هیچی توش ننوشتم . یه کرم نرم کننده با روغن نارگیل و لاک صورتی خوشکلمو هم ضمیمه می کنم . یاد وقتی می افتم که داشتم برای رفتن به پاسارگاد وسایلمو جمع می کردم . چه قدر توی این مدت همه چیز تغییر کرده . |
||||||||||
دوشنبه 16 دی 1392 - 12:30 |
|
تشکر شده: | 1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:rezatak6 - |