zahrataraneh
|
پاسخ 6 : از ما بهترون 3 | zahrataraneh به نام خدا پست ششم از ما بهترون 3 ************************************** فورا ماژیک به دست ، به سمت تخته میرم و می نویسم : هان ای شب شوم و وحشت انگیز تا چند زنی به جانم آتش؟ یا چشم مرا ز جای برکن یا پرده ز روی خود فروکش یا بازگذار تا بمیرم کزدیدن روزگار سیرم رو به پاندت ها میکنم و ضمن بستن سر ماژیک میگم : منظومه ی قصه ی رنگ پریده و قطعه ی ای شب که سوز و شوری شاعرانه داره ، مقدمه ای بود برای سرودن منظومه ی افسانه که میتونیم اونو پشارت دهنده ی شعر نیمایی بدونیم . متوجه یکی از پاندت های پسر میشم . اون یه هوازیه کله پوکه که هر بار ، موقع تدریس ، عین یه احمق به من زل میزنه . -هی ، فرید ، تو میتونی چن تا از شاعرای سبک نیمایی ، از هوازیان رو نام ببری؟ فرید تکونی احمقانه به خودش میده و عین احمقا لبخند میزنه . طوری که بقیه ی پاندت ها رو به خنده وا میداره . اما من همچنان با جدیت بهش نگاه میکنم . فرید دستی به کله ی گچلش میکشه و به ظاهر تفکر میکنه . با لحن مزخرفش میگه : اسکندر ، بان زاد.... این بار هرهر پاندت ها به هوا بلند میشه . با عصبانیت میگم : هی فرید ، اگر می خوای عین شیرین عقلا سر کلاس بشینی ، همین الان بزن از کلاس بیرون ! فرید که فک کنم از دستم ناراحت شده ، با قیافه ای معصوم و غمگین به من نگاه میکنه . بعد از چند لحظه کیفشو برمیداره و جیم میشه . همه ی پاندت ها سکوت میکنن . ماژیک رو روی میز پرت میکنم و زیر لب میگم : لعنتی! پاندت ها چیزی نمیگن . خودمم نمی دونم چرا این بار اینقدر خشن برخورد کردم . هیچ وقت با پاندت ها بد برخورد نمی کردم . رو به پاندتا میگم : ببخشید بچه ها ، من تمام روز گذشته رو سر فیلمبرداری بودم . ببخشید که عین ...وحشیا برخورد کردم . پاندت ها همدردی میکنن . -اشکالی نداره . -این چه حرفیه خانم. نگاهی به برگه ها میندازم و میگم : امتحان میره برای جلسه ی بعد .... این بار فریاد شادی پاندت ها بلند میشه . |
||||||||||
چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 - 19:05 |
|
تشکر شده: | 1 کاربر از zahrataraneh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:shimer - |