از ما بهترون 3 | zahrataraneh - پاسخ 5

::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
زمان جاري : یکشنبه 17 تیر 1403 - 1:53 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
zahrataraneh آفلاين



ارسال‌ها : 179
عضويت: 19 /7 /1392
سن: 20
تشکرها : 23
تشکر شده : 148
پاسخ 5 : از ما بهترون 3 | zahrataraneh

به نام خدا

با

بی خوصلگی رو به روی میز آرایش می ایستم . کمی به موهام مرطوب کننده میزنم

و به صورتم اسپری جلا دهنده می پاشم . کمی عصاره ی گلهای وحشی پشت گوشام

می زنم . فک کنم برای یه استاد کافی باشه . حداقل بذار دو ساعتی خود واقعیم

باشم و بتونم چند کلمه حرف حساب به جوونای مردم یاد بدم .

بارونی

مشکی رنگمو می پوشم و به مقصد گندی شاپور جیم میشم و صاف وسط دفترم ظاهر

میشم . اول از همه به عنکبوت خال دار و چاق وسط میزم لبخند میزنم . خطاب

بهش میگم : الینا ! بازم زود تر از من بیدار شدی !

الینا

لبخندی میزنه و با خوشحالی دور خودش میچرخه . برگه های امتحانی رو از روی

میز بر میدارم . نگاهی به اتاق میندازم . این اواخر زیاد از حد کتاب دور

خودم تلمبار کردم . همگی از رمان نویسای مشهور آدما ! ...بعضی از پاندت هام

به علاقه ی من به ادبیات انسان ها اعتراض دارن ، اما من نمی تونم انکار

کنم .

اسم

رمان ها رو از نظر میگذرونم ...عقاید یک دلقک ، خشم و هیاهو از فاکنر ،

سیذارتا از هرمان هسه ، محاکمه از کافکا ، ....اوه ...بیداری فین گان ها از

جویس ..سرگذشت کندوها از آل احمد ..تمام دنیای من اینجاست ....

با انرژی زیاد به طرف کلاس به راه میوفتم .

اول

از همه از کنار چند دختر گیاه زی رد میشم که حسابی شگفت زده شدن . قبل از

این که جیغ بکشن ، پیش دستی میکنم و میگم : سلام بچه ها ، شب بخیر !

صدای جیغ و شادی دخترا رو از پشت سر میشنوم . لبخندی میزنم . پاندت ها یکی یکی از کنارم رد میشن .

-سلام استاد !

-السا ...دیروز عالی بود خانوم استاد !

-سلام استاد شب بخیر !

-سلام استاد ! یادتون نره ، قول دادین ترم بعدی با ما بردارینا !

در نهایت دو تا از پاندت های آبزی ازم امضا میگیرن و بالاخره وارد کلاس Bac180 میشم .

چن تا از پاندت ها با دیدنم بلند میشن . چن تا از پاندت های گیاه زی گوشه ی کلاس هو میکشن .

آثار

شور و نشاط رو تو چهره ی همه ی بچه های کلاس میبینم . خود منم وقتی نوجوون

بودم با دیدن یه پوستر از هنر پیشه های معروف غش و ضعف میرفتم ، چه برسه

به اینا که دارن یه تصویر زنده و مستقیم می بینن .

لیست حضور و غیاب رو بر میدارم .

اسم سه تا پسر هوازی رو میخونم . متوجه میشم که هر سه تاشون ، گوشه ای از کلاس نشستن .

-هی بچه ها ، دیروز سر ضبط دیدمتون ، ببینم مگه شما امروز امتحان نداشتین ؟

اون

سه تا هوازی میزنن زیر خنده . متوجه میشم که مدل ریش و تی شرتاشون رو با

هم ست کردن . الان دو ترمه که باهاشون کلاس دارم . هر بار عمدا مشروط میشن

تا بتونن سر کلاس من حاضر بشن .

بعد

از تموم شدن ماجرای دادگاه از خشایث خواستم که به من کمک کنه تا بتونم توی

گندی شاپور هفته ای دو ساعت ادبیات تدریس کنم . این طوری حس بهتری دارم .

چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 - 19:05
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش