zahrataraneh
|
پاسخ 5 : از ما بهترون 3 | zahrataraneh به نام خدا با بی خوصلگی رو به روی میز آرایش می ایستم . کمی به موهام مرطوب کننده میزنم و به صورتم اسپری جلا دهنده می پاشم . کمی عصاره ی گلهای وحشی پشت گوشام می زنم . فک کنم برای یه استاد کافی باشه . حداقل بذار دو ساعتی خود واقعیم باشم و بتونم چند کلمه حرف حساب به جوونای مردم یاد بدم . بارونی مشکی رنگمو می پوشم و به مقصد گندی شاپور جیم میشم و صاف وسط دفترم ظاهر میشم . اول از همه به عنکبوت خال دار و چاق وسط میزم لبخند میزنم . خطاب بهش میگم : الینا ! بازم زود تر از من بیدار شدی ! الینا لبخندی میزنه و با خوشحالی دور خودش میچرخه . برگه های امتحانی رو از روی میز بر میدارم . نگاهی به اتاق میندازم . این اواخر زیاد از حد کتاب دور خودم تلمبار کردم . همگی از رمان نویسای مشهور آدما ! ...بعضی از پاندت هام به علاقه ی من به ادبیات انسان ها اعتراض دارن ، اما من نمی تونم انکار کنم . اسم رمان ها رو از نظر میگذرونم ...عقاید یک دلقک ، خشم و هیاهو از فاکنر ، سیذارتا از هرمان هسه ، محاکمه از کافکا ، ....اوه ...بیداری فین گان ها از جویس ..سرگذشت کندوها از آل احمد ..تمام دنیای من اینجاست .... با انرژی زیاد به طرف کلاس به راه میوفتم . اول از همه از کنار چند دختر گیاه زی رد میشم که حسابی شگفت زده شدن . قبل از این که جیغ بکشن ، پیش دستی میکنم و میگم : سلام بچه ها ، شب بخیر ! صدای جیغ و شادی دخترا رو از پشت سر میشنوم . لبخندی میزنم . پاندت ها یکی یکی از کنارم رد میشن . -سلام استاد ! -السا ...دیروز عالی بود خانوم استاد ! -سلام استاد شب بخیر ! -سلام استاد ! یادتون نره ، قول دادین ترم بعدی با ما بردارینا ! در نهایت دو تا از پاندت های آبزی ازم امضا میگیرن و بالاخره وارد کلاس Bac180 میشم . چن تا از پاندت ها با دیدنم بلند میشن . چن تا از پاندت های گیاه زی گوشه ی کلاس هو میکشن . آثار شور و نشاط رو تو چهره ی همه ی بچه های کلاس میبینم . خود منم وقتی نوجوون بودم با دیدن یه پوستر از هنر پیشه های معروف غش و ضعف میرفتم ، چه برسه به اینا که دارن یه تصویر زنده و مستقیم می بینن . لیست حضور و غیاب رو بر میدارم . اسم سه تا پسر هوازی رو میخونم . متوجه میشم که هر سه تاشون ، گوشه ای از کلاس نشستن . -هی بچه ها ، دیروز سر ضبط دیدمتون ، ببینم مگه شما امروز امتحان نداشتین ؟ اون سه تا هوازی میزنن زیر خنده . متوجه میشم که مدل ریش و تی شرتاشون رو با هم ست کردن . الان دو ترمه که باهاشون کلاس دارم . هر بار عمدا مشروط میشن تا بتونن سر کلاس من حاضر بشن . بعد از تموم شدن ماجرای دادگاه از خشایث خواستم که به من کمک کنه تا بتونم توی گندی شاپور هفته ای دو ساعت ادبیات تدریس کنم . این طوری حس بهتری دارم . |
||||||||||
چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 - 19:05 |
|