zahrataraneh
|
پاسخ 4 : از ما بهترون 3 | zahrataraneh به نام خدا پست چهارم از ما بهترون 3 ********************************** نگاهی به ساعتم میندازم . تازه ده شبه . یاد کلاس امشبم توی گندی شاپور میوفتم . شاید بتونم تا ساعت یک یه ذره بخوابم ، چون از شب گذشته تا الان سر فیلمبرداری بودم . بلند میشم تا به اتاقم برگردم که متوجه تبلیغ آیینه جیبی های جدید شرکت NBD میشم . با اون همه آرایش نبایدم خودمو بشناسم . -آینه آینه ، خاطره خاطره....شرکت NBD اوق! چه تبلیغ لوسی . واقعا برای خودم متاسفم که یه همچین تبلیغ مزخرفی رو ساختم . به اتاق خودم برمیگردم و دکمه ی پیغام گیر آیینه قدیمو فشار میدم و خودمو روی تخت فنری سفید و کرمی رنگم میندازم . در حال تماشای کریستالای آویزون بالای تختم که صدای دختر جوونی توی اتاق میپیچه . -خانم آنیا ، من از شرکت پالیشر (POLISHER) هستم ، خانم پانیز خواستن که شما یه بار دیگه برای ضبط بیلبرد لاک لب تشریف بیارین . از دست پانی ، این سومین باره که برای لاک لب مزخرفش توی زحمت میوفتم . این دختر با خودشم درگیهر. این دفعه باید جلوی دوربین بگم : فقط یه نظر درباره ی این لاک لب مزخرف دارم ؛ آب دماغ! فقط همین! پیغام بعدی با صدای یه مرد شروع میشه . -سلام خانوم آنیا ، من از شبکه ی رادیویی هوای آزاد تماس میگیرم ، خوشحال میشم اگه بتونید با ما مصاحبه ای داشته باشید ، اگر فرصتش رو داشتید با شماره ی من تماس بگیرید . یه گفت و گوی رادیویی ، ...نه ، به نظرم مهم نیست ، شاید اگه یه دعوت تلویزیونی بود قبول میکردم اما گفت و گوی رادیویی برای من آب و نون نمیشه . پیغام بعدی صدایی آشنا داره . -آنی...آنی...خونه ای دختر ؟! عزیزم اگه تونستی فردا شب یه سر بیا خونه . نمی دونم رامبد چه اصراری داره . هر هفته زنگ میزنه ، ...آنی بیا خونه ، آنی ! بیا ببینینمت ، آنی ! .... پیغامای بعدی رو توی خواب و بیداری گوش میدم . -سلام خانوم آنیا ، من از مجله ی .... -سلام آنی ، خبری از ما نمیگیریا!!... -آنی ! آنی ! اگه خونه ای جواب بده .... -آرش ببین می تونی اون بسته ها رو از بالای کمد در بیاری ؟ آرش کنار کمد وایساده و با یه حرکت تموم بسته ها رو روی زمین میریزه . خنده ی بلندی سر میدم و میگم : دیوونه ، تو که همه شو ریختی رو زمین ! فورا از خواب میپرم . به دیوار خیره میمونم . کم کم حلقه ی اشک توی چشمام جمع میشه. معنی این خواب چی بود ؟ چرا گذشته ها منو فراموش نمی کنن ؟ آرش بود . خود خودش بود . ذره ای تغییر نکرده بود . هنوز همونطور مهربون بود . می خواست بسته ها رو از بالای کمد پایین بیاره . دیوونه ! بعد از ریختنشون خودشم داشت میخندید ...عین یه بچه کوچولو! یاد یه سال پیش میوفتم . بعد از این که از دادگاه تبرئه شدم ، بعد از مراسم مادرم ، اول آرین اومد سراغم . هیچ وقت اون ملاقاتو فراموش نمیکنم . حتی یادمه آرین برای اولین بار کت براق مشکی رنگی پوشیده بود و موهاشو یه وری زده بود . رو به روی من ، پشت میز دفترش نشست و گفت : تو به قولی که دادی عمل کردی ، حالا اگه چیزی از ما می خوای بگو . من اما ، بی حوصله به گوشه ی میز زل زده بودم . 40 روز بود که حتی یک کلمه هم از دهنم بیرون نیومده بود . رنگم پریده بود و از شدت گرسنگی به سختی سرمو صاف نگه داشته بودم . آرین از من می پرسه چی می خوام. پوزخندی مرگ آلود میزنم . اشک توی چشمام جمع میشه . نگاهی به آرین میندازم و میگم : مادرم ، من مادرمو می خوام . آرین که متوجه ذهن آشفته ی من میشه ، سرشو پایین میندازه و لحظه ای سکوت میکنه . آهی میکشه و رو به من میگه : متاسفم آنی ، دیگه کاری از دست ما ساخته نیست ، سعی کن قوی باشی . قطره ای اشک از روی گونه ام سر میخوره پایین . مطمئنم که مرگ مامان کار آرین بوده . اون با این کارش از من زهر چشم گرفت . آرین بلند میشه و به طرف میزش میره و از توی اون پاکتی رو بیرون میاره و رو به روی من میذاره . رو به من میگه : هر چیزی که می خوای بگو ، تو کار بزرگی برای ما انجام دادی . سرمو پایین میندازم . امروز روزیه که من جلوی قاتلای مادرم نشستم و از اونا درخواست چیزی ارزشمند دارم . هه ...برای خودم متاسفم ! منی که میخواستم غلام هجی رو به چنگ بیارم ، دارم توی چنگال غلام ذره ذره آب میشم و تموم زندگیمو می بازم . تف به این زندگی نکبتی.... . . . چه قدر همه چیز زود گذشت . آرین به من کمک کرد که وارد هنر های تصویری بشم . شاید همه فک کنن که من این خواسته رو برای خوش گذرونی خودم خواستم اما پشت این موقعیت نفوذ زیادی وجود داره و خوهد داشت . و حالا امروز دارم از مواجب همون درخواست استفاده میکنم . آرین به من کمک کرد که یه سوپر استار بشم ، یه سوپر استار واقعی ، یه بازیگر که همه دلشون برای یه بار دیدنش ضعف بره . اما حالا ، بعد از پشت سر گذاشتن این همه فراز و نشیب ، صدای آرش هنوز توی گوشامه و فراموش کردنش از محالاته . |
||||||||||
چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 - 19:05 |
|