از ما بهترون 3 | zahrataraneh - پاسخ 4

::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
زمان جاري : یکشنبه 17 تیر 1403 - 1:42 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
zahrataraneh آفلاين



ارسال‌ها : 179
عضويت: 19 /7 /1392
سن: 20
تشکرها : 23
تشکر شده : 148
پاسخ 4 : از ما بهترون 3 | zahrataraneh

به نام خدا

پست چهارم از ما بهترون 3

**********************************

نگاهی

به ساعتم میندازم . تازه ده شبه . یاد کلاس امشبم توی گندی شاپور میوفتم .

شاید بتونم تا ساعت یک یه ذره بخوابم ، چون از شب گذشته تا الان سر

فیلمبرداری بودم .

بلند میشم تا به اتاقم برگردم که متوجه تبلیغ آیینه جیبی های جدید شرکت NBD میشم . با اون همه آرایش نبایدم خودمو بشناسم .

-آینه آینه ، خاطره خاطره....شرکت NBD

اوق! چه تبلیغ لوسی . واقعا برای خودم متاسفم که یه همچین تبلیغ مزخرفی رو ساختم .

به اتاق خودم برمیگردم و دکمه ی پیغام گیر آیینه قدیمو فشار میدم و خودمو روی تخت فنری سفید و کرمی رنگم میندازم .

در حال تماشای کریستالای آویزون بالای تختم که صدای دختر جوونی توی اتاق میپیچه .

-خانم آنیا ، من از شرکت پالیشر (POLISHER) هستم ، خانم پانیز خواستن که شما یه بار دیگه برای ضبط بیلبرد لاک لب تشریف بیارین .

از

دست پانی ، این سومین باره که برای لاک لب مزخرفش توی زحمت میوفتم . این

دختر با خودشم درگیهر. این دفعه باید جلوی دوربین بگم : فقط یه نظر درباره ی

این لاک لب مزخرف دارم ؛ آب دماغ! فقط همین!

پیغام بعدی با صدای یه مرد شروع میشه .

-سلام

خانوم آنیا ، من از شبکه ی رادیویی هوای آزاد تماس میگیرم ، خوشحال میشم

اگه بتونید با ما مصاحبه ای داشته باشید ، اگر فرصتش رو داشتید با شماره ی

من تماس بگیرید .

یه

گفت و گوی رادیویی ، ...نه ، به نظرم مهم نیست ، شاید اگه یه دعوت

تلویزیونی بود قبول میکردم اما گفت و گوی رادیویی برای من آب و نون نمیشه .

پیغام بعدی صدایی آشنا داره .

-آنی...آنی...خونه ای دختر ؟! عزیزم اگه تونستی فردا شب یه سر بیا خونه .

نمی دونم رامبد چه اصراری داره . هر هفته زنگ میزنه ، ...آنی بیا خونه ، آنی ! بیا ببینینمت ، آنی ! ....

پیغامای بعدی رو توی خواب و بیداری گوش میدم .

-سلام خانوم آنیا ، من از مجله ی ....

-سلام آنی ، خبری از ما نمیگیریا!!...

-آنی ! آنی ! اگه خونه ای جواب بده ....

-آرش ببین می تونی اون بسته ها رو از بالای کمد در بیاری ؟

آرش کنار کمد وایساده و با یه حرکت تموم بسته ها رو روی زمین میریزه .

خنده ی بلندی سر میدم و میگم : دیوونه ، تو که همه شو ریختی رو زمین !

فورا از خواب میپرم . به دیوار خیره میمونم . کم کم حلقه ی اشک توی چشمام جمع میشه.

معنی این خواب چی بود ؟ چرا گذشته ها منو فراموش نمی کنن ؟

آرش

بود . خود خودش بود . ذره ای تغییر نکرده بود . هنوز همونطور مهربون بود .

می خواست بسته ها رو از بالای کمد پایین بیاره . دیوونه ! بعد از ریختنشون

خودشم داشت میخندید ...عین یه بچه کوچولو!

یاد

یه سال پیش میوفتم . بعد از این که از دادگاه تبرئه شدم ، بعد از مراسم

مادرم ، اول آرین اومد سراغم . هیچ وقت اون ملاقاتو فراموش نمیکنم . حتی

یادمه آرین برای اولین بار کت براق مشکی رنگی پوشیده بود و موهاشو یه وری

زده بود . رو به روی من ، پشت میز دفترش نشست و گفت : تو به قولی که دادی

عمل کردی ، حالا اگه چیزی از ما می خوای بگو .

من

اما ، بی حوصله به گوشه ی میز زل زده بودم . 40 روز بود که حتی یک کلمه هم

از دهنم بیرون نیومده بود . رنگم پریده بود و از شدت گرسنگی به سختی سرمو

صاف نگه داشته بودم .

آرین

از من می پرسه چی می خوام. پوزخندی مرگ آلود میزنم . اشک توی چشمام جمع

میشه . نگاهی به آرین میندازم و میگم : مادرم ، من مادرمو می خوام .

آرین

که متوجه ذهن آشفته ی من میشه ، سرشو پایین میندازه و لحظه ای سکوت میکنه .

آهی میکشه و رو به من میگه : متاسفم آنی ، دیگه کاری از دست ما ساخته نیست

، سعی کن قوی باشی .

قطره ای اشک از روی گونه ام سر میخوره پایین .

مطمئنم که مرگ مامان کار آرین بوده . اون با این کارش از من زهر چشم گرفت .

آرین بلند میشه و به طرف میزش میره و از توی اون پاکتی رو بیرون میاره و رو به روی من میذاره .

رو به من میگه : هر چیزی که می خوای بگو ، تو کار بزرگی برای ما انجام دادی .

سرمو

پایین میندازم . امروز روزیه که من جلوی قاتلای مادرم نشستم و از اونا

درخواست چیزی ارزشمند دارم . هه ...برای خودم متاسفم ! منی که میخواستم

غلام هجی رو به چنگ بیارم ، دارم توی چنگال غلام ذره ذره آب میشم و تموم

زندگیمو می بازم . تف به این زندگی نکبتی....

.

.

.

چه

قدر همه چیز زود گذشت . آرین به من کمک کرد که وارد هنر های تصویری بشم .

شاید همه فک کنن که من این خواسته رو برای خوش گذرونی خودم خواستم اما پشت

این موقعیت نفوذ زیادی وجود داره و خوهد داشت .

و حالا امروز دارم از مواجب همون درخواست استفاده میکنم .

آرین

به من کمک کرد که یه سوپر استار بشم ، یه سوپر استار واقعی ، یه بازیگر که

همه دلشون برای یه بار دیدنش ضعف بره . اما حالا ، بعد از پشت سر گذاشتن

این همه فراز و نشیب ، صدای آرش هنوز توی گوشامه و فراموش کردنش از محالاته

.

چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 - 19:05
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش