zahrataraneh
|
پاسخ 3 : از ما بهترون 3 | zahrataraneh به نام خدا پست سوم از ما بهترون 3 حالا به چهره ی واقعیم بر میگردم . خوشحالم که هنوز خودمو فراموش نکردم . من همون آنیای یه سال پیشم که تو یه خونه ی مشترک با آدما زندگی میکرد . من همون انیایی ام که اونو از دنیای خودش بیرون انداختن تا بتونن به همه ثابت کنن که وارد شدن به دنیای آدما برای ما کار سختی نیست . من همون آنیام که همه اونو یه دیوونه فرض کردن . البته دیگه هیچ کدوم از اینا مهم نیست ، چون من الان یه سال بزرگتر شدم . به عنوان 10 دختر زیبای هوازی شناخته شدم و جزء 100 زن ثروتمند دنیا شناخته شدم . چرخی توی اتاق میزنم و بوت آلبالویی مو از پام در میارم . بارونی مشکی رنگمو از کمد بیرون میارم و بلافاصله بعد از پوشیدنش ، به مقصد خونه جیم میشم . بار دیگه به نمای شکلاتیه منزل شخصیم نگاه میکنم . به طرف پنجره ی بزرگ توی هال میرم که تمام شهر اسپرایت سیتی (sprite city) رو به نمایش میذاره . مسیرای معلق در هوا که محل عبور ترن های هوایی هستن ، به سرعت رنگ عوض میکنن . نور چراغ کومولوس های تک دینام تا این جا میرسه . با شروع شب ، چراغای جن نمای آسمون خراش ها به سرعت روشن میشه . عده ای پسر جوون خاک زی و گیاه زی که اصلا تو حال خودشون نیستن ، با یه کومولوس آلبالویی ، به سرعت از جلوی پنجره رد میشن . صدای خنده های وحشتناکشون لحظه ای منو می ترسونه ، اما قبل از این که بتونم واکنشی نشون بدم ، اونا رفتن . از جلوی پنجره کنار میرم . توی آشپزخونه برای خودم قهوه ی گرم با شکلات داغ آماده میکنم . توی کل اسپرایت سیتی ، کسی نیست که از قهوه ی مارک Any نخوره . به چهره ی بشاش خودم ، روی شیشه ی قهوه ی نسابیده پوزخند میزنم . اون رژ لب قهوه ای واقعا ایده ی مسخره ای بود . اگر این قهوه ، فروشی هم داشته به خاطر لبخند جذاب من بوده ! به هال بر میگردم . روی کاناپه ی بزرگ آب اناریم میشینم و کنترل تی وی جن نما رو از روی میز بر میدارم . توی اون زمانی که من توی پاسارگاد وقت میگذروندم ، بسیلیس ، زیباترین بازیگر دنیای اجنه ، پیگیر قانونی کردن فروش تی وی های جن نما بود . بسیلیس بود که هنر های تصویری رو رواج داد و حالا من دارم نون خشکامو توی این هنر نم میدم . پا روی پام میندازم و شبکه ها رو با بی حوصلگی جا به جا میکنم . تکرار قسمت 74 قلب های مفقوده رو از شبکه ای محلی نگاه میکنم . به خاطر مشغله موفق به دیدن فیلم نمیشم . جرعه ای از قهوه مو سر میکشم . سکانسی رو نشون میده که پرستو با آکام به هم زده و داره تو بغل من گریه میکنه . با کمال بی احساسی اونو بغل میکنم و به نقطه ی نا معلومی خیره میشم . دوربین روی صورتم زوم میکنه . پرستو سرشو رو شونه ی من گذاشته و هق هق میکنه . یادمه برای ضبط این سکانس یک ظهر تا عصر وقت گذاشتیم ، چون هر بار پرستو موقع گریه کردن فین فین مسخره ای می کرد که دیگه داشت حال منو هم به هم میزد . |
||||||||||
چهارشنبه 03 اردیبهشت 1393 - 19:04 |
|